معصیت های من ، معصومیت های تو
به نام خدا
تلویزیون رو روشن کردم ، سخنرانی بود که داشت حکایتی تعریف می کرد : روزی یکی از اصحاب پیامبر(ص) غلامش را گرفته بود و به قصد کشت ، کتک می زد، غلام التماس میکرد تو را به خدا نزن و صاحب بیشتر و تند تر می زد
یکی از یاران پیامبر (ص) این صحنه را دید و شتابان به نزد پیامبر (ص) رفت ، گفت : پیامبر خدا بیا که فلانی غلامش را گرفته و به قصد کشت کتک می زند ، غلام هم التماس می کند که : تو را به خدا نزن ولی ....
پیامبر(ص) این را شنید و برافروخته و شتابان به سمت صاحب غلام حرکت کرد
صاحب غلام تا پیامبر (ص) را دید ، حیا کرد و دست از کتک زدن برداشت و سلام کرد
پیامبر(ص) عرضه داشت : این چه کاریست که می کنی ؟ غلام دارد تو را به خـــدا قسم می دهد، حرمت خـــدا رو نگه نمی داری ولی من ِ پیامبر خدا را که دیدی ، دست می کشی؟
صاحب غلام گفت : من عذر می خوام ، اصلا این غلام را آزاد کردم
پیامبر (ص) فرمود : که اگر چنین نمی کردی خدا با صورت تو را در آتش جهنم می انداخت
همان شب ، آخرای شب ، وقتی که دیگه حسابی خسته و خواب آلود بودم و آریا همچنان اصرار داشت که باهاش بازی کنم و من تاکید می کردم که وقت خوابه ، به یک باره گفت: مامان تو رو خــدا بیا
یه حالی شدم یهــو و گفتم: باشه مامان اومدم
بگذریم از کسانی که " تو رو خدا " عادته گفتارشون شده ، بازیچه ای شده برای دست یابی به خواسته شون اما حتماً هم پیش اومده یه نفر واقعا از ته دلش یه خواهشی کرده و گفته تو رو خــدا
منصفانه تک تک لحظاتم رو زیر ذره بین می برم که کجاها حرمت خدا رو نگه داشتم و کجا نه !
حرمت خدا یعنی اینکه : آیا حرمت این دست و پا و گوش و زبان و چشم و قلب و ... که خدا داده رو حفظ کردم ؟ چقدر ؟ کجاها ؟
اون وقتهایی که با زبونم غیبتی کردم ، دروغی گفتم ، بی احترامی ای کردم ، یعنی حرمتش رو نگه نداشتم
اونجایی که می تونستم با دست و پام بیشتر به پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فرزند خدمت کنم ، یعنی حرمت رو نگه نداشتم
و تعمیم می دم به بقیه همین اعضاء و جوارح که دم دست ترین نعمتهای خداست ، بقیشون بمونه
اصلا مگه اینها رو برای مطلبی غیر از این به ما داده ؟
داده ببینه آدم ِ حرمت نگه داشتن هستیم یا نه ؟
شاید من با دستم خونه حضرت زهرا(س) رو به آتیش نکشونده باشم ، اما دل امام زمانم رو چطور؟
موقع خوابه و طبق معمول هر شب آریا باید فصل سخنرانی یک ساعته تو رخت خوابش رو هم اجرا کنه، وسط حرفهاش توی دنیای کودکانه نابش چیزهایی میگه که ما بزرگترها خیلی نیاز داریم دوباره بشنویم
میگه : مامان من رو خدا ساخته ، باید مواظب من باشی
و باز توی دلم مرور می کنم چه تکلیفی سخت تر از اینکه برای محافظت از خودم هنوز لنگ می زنم ، محتاجم ، تو که معصومی ، آره درست می گی ، باید مواظب باشم معصیت های من دامنگیر معصومیت های تو نشه
میگه : مامان تو خیلی اسم داری ، یکی مریم ، یکی اعظم، خدا رو شکر که خیلی اسم داری ، من که خیلی اسم ندارم که بگم خدا رو شکر، بابا علی هم فقط یک اسم داره
میگم : مامان آدم همیشه باید خدا رو شکر کنه
میگه : بله آدم باید همیشه خدا رو شکر کنه ، آدم باید همیشه خدا رو شکر کنه تا مریض نشه
من توی دلم: اگر من توی تمام این عمرم شکر گذار خدا بودم با عملم ، این همه مریض نبودم
چه مریضی از این بدتر که از امام زمانم غافلم ، مگه توی تمام عمرم آرزو نمی کردم که کاش ما هم اون زمانا که پیامبر و امامها بودن ، بودیم ! و کسی نبود بگه : دختر الان هم هست!!!
خدایا ممنونم که معصومی توی خونه دارم که هرگاه کار بدی کردم ، یا حال بدی داشتم می تونم برم دستهاش رو ببوسم ، توی چشمهای پاکش نگاه کنم و بگم : برام دعا می کنی ؟
روی شعر زیر کلیک کنید و بشنوید ، قبلاً شنیده ها هم ضرر نمی کنن
برای هم دعا کنیم