آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نوشته های من برای زندگی

بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی

1393/1/26 10:48
نویسنده : بیقرار
6,937 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

 

امام على عليه‏السلام :

براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف شدن اندوه، بدست آوردن روزى و دانش و آداب زندگى، و هم‏نشينى با بزرگواران.

 

بله !

بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی          صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

البته به شرطها و شروطها !

یعنی اینکه من می تونم شونصد تا سفر برم و در نهایت هنوز هم خام باشم!

اون کدام سفر رفتنی هست که میتونه خامی رو پخته کنه ؟!

سفری که توش آدم خواب نباشه ، هوشیار باشه ، خوب نگاه کنه ، خوب بشنوه،  تحلیل کنه ، عبرت بگیره ، خودش رو تنبیه و تشویق کنه

گفته شده که اگر میخوای کسی رو خوب بشناسی باید باهاش به سفر بری ، چونکه معمولاً آدمها در شرایط معمول و روان زندگیشون بیشتر ژست هستن و نه خودِ واقعی ، ژستی که ممکنه حتی خود فرد هم متوجه اش نباشه و یا یک جورهایی خودش رو گول زده باشه که ، بله این خودِ واقعی منه !

اما مسئله اینه که اکثر آدمها کم طاقتند و این کم طاقتی هم ناشی از لوس شدن نفس هست یعنی اینقدر همیشه لی لی به لالای نفس گذاشته شده که تا تو موقعیت های ناخوشایندش قرار میگیره طغیان میکنه و در نتیجه چی میشه ! آهاااان اون خودِ اصلی رو،  رو می کنه!

با این توصیف ، اگر آدم هوشیار باشه میتونه از سفر برای بهتر شناختن خودش بهره ببره ، بدونه ایرادهاش چیه ؟ کجاها نقطه ضعف داره که نیاز به تقویت شدن داره ، در مواقعی که باید خودخواهیش رو کنار بذاره و خداخواهی رو لحاظ کنه چند مرده هلاجّه ؟! خلاصه در این میدان نبرد برخورد با شرایط مختلف و آدمهای خیلی مختلف و حتی خاص ببینه چطوره ؟

و در نهایت خوش به حال اون کسی که افسارش در اختیار عقلش بمونه و به نفسش واگذار نکنه

سفری داشتم به تهران - اصفهان - شیراز

در این سفر همه جوره در مقابل دوست نداشتنی هام قرار گرفتم ، شاید بیشتر نکته سفرم این بود که بسیار زیاد در شرایط دوست نداشتنی ام قرار میگرفتم ، هرجایی برخورد و رفتار خاص خودش رو میطلبید

در این سفر بسیار آزموده شدم و راستش نتیجه آزمون ها برخودم هم پوشیده است !

دقیقاً به این دلیل :

عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید.

من اینطور تعبیر می کنم که ممکن است از نظر خودم جایی درست عمل کرده باشم درحالیکه اینطور نباشد و جایی نادرست عمل کرده باشم اما مورد قبول خداوند باشد

زیرا خدا می داند و من نمی دانم ، زیرا من مو می بینم و او پیچش مو !

تکلیف بر من عمل به اونچه در توان و فکر و فهمم هست ، بود اما تکلیف دیگرم در اتمام سفر است آن زمانی که بنشینم و چرتکه بندازم ، چند تا به میل نفسم بودم و چند تا به میل خدا ، در چند جا باید بیشتر می دونستم تا بهتر عمل کنم ولی کم می دونستم !

در این سفر حتی در تعارض دو امر خیر با هم قرار گرفتم

جاهایی واقعاً از خدا خواستم که از من در مقابل آزار دیگران حفاظت کن  اما چرا یادم رفت اون درخواست مهمتره رو ازش داشته باشم ، من در این سفر حتی یک بار هم ازش نخواستم که خدایا از من در برابر خودم حفاظت کن!

از سفر که بر میگردی همه میپرسند : خوش گذشت ؟

از خودم میپرسم : خوش گذشت ؟ خوش نگذشت ؟

خوش گذشت ؟ به کی ؟

خوش نگذشت ؟ به کی ؟

میتونم بگم سفر  بسیار خوبی برای اینکه بدونم چقدر آدم ِ عمل کردن هستم ، بود، امیدوارم کفه درست از نادرست بالاتر بوده باشه در هر صورت حتی اگر کفه درست هم غالب باشه اما شرمندگی اون کفه نادرست برام خیلی بیشتر از خوشحالی برای کفه درست هست 

گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما         نومید نباید بود از روشنی بامی


آریا در سفر :

پسرکم در سفر خیلی عالی بود و بیشتر از همیشه دوست داشتنی

عاشق شیطنت های توی سفرش بودم ، اون دویدن های بی پرواش در هر توقفگاه و شوخی ها و خنده های پیاپی اش توی ماشین و همراهی قشنگی که با ما داشت

هر مکانی که توقف میکردیم سریع بساط دوستی با آدم بزرگترها رو دست و پا میکرد و از این بغل به اون بغل میرفت و بوسه بارون میشد و براشون شیرین زبانی میکرد

بعد از حدود بیش از 10 سال توفیق زیارت حضرت معصومه (س) رو پیدا کردم

وقتی وارد حرم حضرت معصومه شدیم با خودم به داخل حرم اومد، مهری انتخاب کرد و اصرار داشت که حتماً داخل حرم باشیم و نزدیک به ضریح ، به زور در بین ازدحام جمعیت گوشه ای روی فرش های کنار ضریح پیدا کردم ، زیباترین لحظات زمانی بود که خواست ابتدا اون نماز بخواند ، دستهاش رو چند بار به عقب و جلو به نشانه نیت و اقامه حرکت می داد و بعد مستقیم شروع خوندن سوره توحید میکرد و به سجده می رفت و دوباره می ایستاد و ..

من منتظر می موندم تا این آقای کوچکم نمازش رو به پایان برسونه و بعد از اون نماز رو به جا می آوردم

بهش گفتم : پسرم اینجا حرم آبجی امام رضاست بعدش هم میخوایم بریم حرم داداش ِ امام رضا

در شیراز به پابوش شاهچراغ حضرت احمد بن موسی رفتیم ، اونجا با پدرش وارد حرم شد و باز تکرار همان صحنه های قشنگ ، بسیار شوق و عجله داره که وقتی وارد میشه سریع به نماز به ایسته و بره دور و بر ضریح و دست بزنه و ببوسه ، با دعوت پدرش بلند بلند و پشت سر هم صلوات فرستاده

پسرکم در سفر بسیار سرزنده و شاداب بود جوری که اثرات شادابیش رو هنوز هر روز در خانه میبینیم

از خنده های بلندی که میکنه و از شیطنت های بی وقفه اش و انرژی ای که در بازی به خرج میده

در آخر میگم:

در این سفر مثل همیشه من مبهوت مردانگی " بابای خونه " ام

بهترین یاور من در همه سفرهایم ، ممنونم


بهترین هدیه نوروزی من این " کتاب " بود ، کتابی که میتونم بگم اون رو بلعیدم و نه اینکه خوندم! من تا به حال هیچ کتابی درباره جنگ و اسارت نخونده بودم تا اینکه مدتها قبل " سید ناصر حسینی " راوی این کتاب رو در برنامه ای در تلویزیون دیدم ، یک برنامه مستند بود که توسط راوی اصلی کتاب خونده میشد همون روز اسم این کتاب رو توی لیستم نوشتم تا در برنامه خرید قرارش بدم ، که همه چیز دست به دست هم داد و من در نوروز این کتاب رو هدیه گرفتم

در تمام لحظاتی که آریا رو در اتاقش همراهی میکردم در کمترین فراغتی که از بازی باهاش پیدا میکردم، چند سطر تا چند صفحه رو می خوندم ، در خلال آشپزی و سرخ شدن پیاز و غل خوردن آب برنج روی اوپن آشپزخانه مطالعه می کردم ، حتی در روزهای تعطیل بعد از نماز صبح تو اون گیر و دار بی خوابی از شب قبل ترجیح میدادم چند صفحه بخونم ، حتی اگر فرصتی اندازه خوندن چند سطر پیدا میکردم به سراغش می رفتم

در تمام لحظاتی که کتاب رو می خوندم احساس میکردم دارم لذت بخش ترین غذای دنیا رو با ولع میخورم در حالیکه گاهاً پر از لحظات تلخ با شکنجه ها و صحنه های تکان دهنده است

گاهی در خلال خوندن دلم میخواست با " سید ناصر " حرف بزنم بهش بگم : آفرین ای ول خوشم اومد از حاضر جوابیت ، یا گاهی دوست داشتم بپرسم : چرا فلان حرف رو نزدی

دنبال راهی برای برقراری تماس با " سید ناصر " بودم تا حرف های دلم برگرفته از کتاب رو بهش بزنم و از اونجایی که غالباً جوینده یابنده است آدرس وبلاگش رو پیدا کردم

خوندن این کتاب لذت تعطیلات نوروزم رو تکمیل کرد

 



این هم شیطونیهاش مثلا میخواد ادای حیوونا رو در بیاره

مثلا داره  زوزه می کشه مثل گرگ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان محمدمهدی
17 فروردین 93 15:02
سلام الهی سفر کربلا و مکه قسمت خانواده سه نفره تون شه برام جالب بود که چطور یک کتاب رو اینقدر با اشتیاق خوندی!
بیقرار
پاسخ
انشاء اله عزیزم همین طور برای شما یه مقداریش برمیگرده به علاقه زیادم به کتاب و اگر کتاب ارزشمندی باشه این علاقه دو برابر میشه
وفا
17 فروردین 93 15:45
با این تعاریف حتما کتاب رو می خونم راستی خوش گذشت مسافرت ؟؟؟؟
بیقرار
پاسخ
بله در خوندن کتاب شک نکن فکر میکنم اگر آدم بخواد در زندگیش فقط یک کتاب درباره استقامت - ایستادگی و شهامت و تحمل درد ها و مصائب بخونه همین کتاب یکی از بهترین هاست بله به لطف خدا خوش گذشت خصوصا اینکه آریا در سفر بسیار خوش اخلاق بود
سيران
17 فروردین 93 16:11
سلام مريم جون سال نو مبارك هميشه ىر سفر و خوشي انشالله راستي جزئیات سفرت رو تعریف نکردی!!!!!!! کجاها رفتی؟؟ آخه می دونی ما هم شیراز رفتیم و دقیقا" شاهچراغ هم رفتیم. 2 فروردین اونجا بودیم راستی آریا رو یه بوس گنده بکن از طرف من که اینقده عاقل و مهربون بوده
بیقرار
پاسخ
سلام خوبی عزیزم ؟ ممنونم که سر زدی ما هفته دوم رو در سفر بودیم جزئیات بیشتری نداشت آخه تعطیلات نوروز فقط شهرهای جنوب و طرفهای خودمون خوبه مابقی شهرها به خاطر بارندگی و سردی هوا برای ما بچه دارها مناسب نیست و فقط خونه نشینیم مسافرت من بیشتر در جهت تبعیت از همسر برای دید و بازدید بستگانشون در تهران و اصفهان و شیراز بود ولی در کل برای هر سه نفرمون خوب بود
مامان روژینا
18 فروردین 93 9:39
سلام عزیزموبلاگ زیبا و جالبی داریاز خوندن مطالبت لذت بردمو به آرامش رسیدمخوشحال میشم با هم دوست بشیمپیش ما بیا
بیقرار
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم شما لطف دارید چشم حتماً
فهیمه
19 فروردین 93 0:28
سلام یه بار با موبایلم اومدم خوندم ولی نشد کامنت بذارم ...میخواستم بگم اومدی اصفهان چرا نیومدی پیشمونهان؟؟ بعد کامنتتو دیدم که نوشتی شمارمو نداشتی ولی خوشحالم که بهتون خوش گذشته ... از معرفی کتاب هم ممنون گیرش بیارم حتما میخرم و میخونم
بیقرار
پاسخ
بله متاسفانه شماره ات رو نداشتم خوب الان بیا شماره ات رو برام بذار دیگه خواهر جان
مرجان
19 فروردین 93 9:16
سلام انشالله نتایج شیرینی برات داشته سفر....البته سفرهای زیارتی واقعا پر بارن حتی اگر ما نفهمیم. من بهت کتاب من زنده ام که خاطرات یک زن اسیره رو هم معرفی میکنم. واقعا خوندنیه
بیقرار
پاسخ
ممنونم از دعای خوبی که کردین بله کتاب من زنده ام رو خیلی وقت پیش توی لیست خریدهام نوشتم و تهران هم که اومدم وقتی رفتم شهر کتاب توی کتابهای دفاع مقدس دنبالش گشتم اما نبود اگر خدا بخواد اینترنتی میخوام سفارش بدم خودم خیلی بیقرارم برای خوندنش باز هم ممنونم
مامان روشا
20 فروردین 93 9:19
سلام دوست عزیزو ندیده من آفرین به این همت بلند تو من که مسافرت می رم همه چیز یادم میره کلا گرفتارم گرفتار خودم و شرمنده ام خیلی بد شد هنوز نمی تونم درکت کنم چرا بهم خبر ندادی اومدین؟؟؟؟؟ ان شالله من می یام بوشهر تا پام رسید زنگ می زنم یه راست می یام خونتون حالا ببین ان شالله همیشه سالم و شاد و سلامت باشید
بیقرار
پاسخ
سلام خوبی عزیزم کم سعادتی از من بوده تو وبت هم توضیح دادم زودتر از اونچه فکر می کردم از تهران زدیم بیرون و من برای خبر کردنت دست دست کردم فکر کردم هنوز فرصت دارم
سارا
20 فروردین 93 21:05
سلام عزیزم چقدر خوب. چه نکات خوبی از سفر کسب کردی. واقعا مسافرت همیشه پر از تلنگر می تونه باشه برامون اگه دقت کنیم. ماشششششششاالله پسرت حسابی آقا شده. رفتم اون یکی وبلاگ رو دیدم. خدا حفظش کنه.
بیقرار
پاسخ
سلاااام به به سارای عزیزم قدم رنجه فرمودین خوشحال نمودین ممنونم از محبت شما عزیزم خدا دخترای گل شما رو حفظ کنه
مامان پریناز
22 فروردین 93 10:20
به به خانوووووووووم خانوما عجب نثری پیدا کردی.کم کم باید کتاب خودتو رو کنی هاااااا خب به سلامتی همیشه به سفر و زیارت.حالا تهران میای اصلا خبر نمیدی؟؟؟بی معرفت در مورد سفر نظرم اینه که به همسفر هم برمیگرده.گاهی همسفرا رو مخن وهرچقدر هم میخوای صبور باشی گاهی تو خودت به هم میریزی.برای همینم هست من با اینکه مسافرتهای شلوغ پلوغ رو دوست دارم ولی به این نتیجه رسیدم که مسافرتهای 3 نفره مون خیلی برام آرامش میاره چون مرد خونمون خیلی آروم و صبوره. راستی من دو بار زنگیدم گوشی جنابعالی خاموش بود.دلم برات تنگ شده اگه میدونستم میای حتما میدیدمت
بیقرار
پاسخ
سلام خوبی؟ خوب احتمال خیلی زیادی میدادم که تعطیلات در سفر باشی من سه روز بیشتر تهران نموندم و راستش 29 اسفند تصمیم گرفتیم بیایم تهران من هم مسافت های طولانی رو به صورت چند ماشین و شلوغ پلوغ نمیپسندم چون هماهنگ شدن با هم سخته و بیخودی یکی معطل بقیه میشن و یا بقیه معطل یکی میشن همسر خوب نعمت بزرگیه همین جوری سر انگشتی که بخوایم حداقل الان 5 تا نعمت بزرگ داریم که واقعاً از عهده شکرش هم عاجزیم مرسی که سر زدی
اعظم بانو
23 فروردین 93 0:01
اعتراف می کنم که با این پستت بیشتر دوستت شدم من کلا عاشق آدمایی هستم که دنبال تغییر و رشد درونی خودشون هستن و به جای انگشت اتهام گرفتن به سمت بقیه در نفس خودشون غور می کنن و دنبال تعالی معنوین خلاصه دوست دارترت شدیم بانو ................................ آفرین به آریا جان ماشالله شاداب و سرزنده یک صفت دوست داشتنی در بچه هاست چه خوب که خوش اخلاق بوده تو ماشین ما گاهی در ماشین مشکلات داریم اساسی اونم تو مسیرهای نه چندان طولانی و در سطح شهر ................................. معرفی کتاب هم خوب بود رفت تو لیست کتابهایی که باید خواند موفق باشی بانو اسمت اعظمه واقعا ؟؟؟ د رپناه خدا
بیقرار
پاسخ
سلام خواهر جان ممنونم قدم رنجه فرمودین ، مرسی از محبت شما امیدوارم خدا کمک کنه و در مسیر باشیم مراتب محبت من به شما هم قبلاً اثبات شده قبلا که آریا کوچکتر بود ما هم همین مشکلاتی که گفتیم داشتیم ولی با بزرگتر شدنش بهتر شد تا قبل از این سفرهای درون استانیش با ماشین بود فقط ولی این سفر آخر خارج از استانی آریا حسابی من رو شگفت زده کرد با اخلاق خوبش و سازگاری و شادابی زیادش خدا روشکر این هم یکی دیگه از امداد های خدا بود که رسوند بله واقعاً اسمم اعظمه (شناسنامه ) و دیگری مریم توی پست های پائین تر هم اشاره شده بود
فهیمه
23 فروردین 93 13:30
اومدم دنبال عکسا !!نیست که بعدم اسم جدید گذاشتی مبارکه
بیقرار
پاسخ
همش یادم میره عکسها رو از دوربین بردارم قبلاً تو پست " معصیت های من، معصومیت های تو " هم به اسمهام اشاره کرده بودم بعد از 32 سال دوست دارم با اسم اصلیم بیشتر آشنا بشم قول میدم فردا عکس بذارم
محبوبه
24 فروردین 93 15:20
سلام مریم زیارتتون قبول ایشالله همیشه به سفر و خوشی بگذره بهتون ببوس گلپسر ماهت رو که باهاش شادی سفرتون صد چندان شده. هدیه ی نوروزیت هم مبارک. خوشحالم که با خوندنش از لحظاتت لذت بردی
بیقرار
پاسخ
سلام عزیزم خوبی ؟ مرسی ممنونم خواهر گلم
فهیمه
24 فروردین 93 21:28
فردا هم تموم شدکو پس عکس؟؟ الان میرم اون پستو میخونم
بیقرار
پاسخ
آوردم دیگه امروز یادم نرفت
مامان محمدمهدی
26 فروردین 93 14:39
ماشاءالله ولا حول ولا قوه الا بالله گل پسر بزرگ شده. ذهنیت من از سن و قد و قواره آرایا جان صرفا در حد همون عکس پروفایل بود که مال کوچیکیاش بود
بیقرار
پاسخ
مرسی عزیزم ولی تو پستهای بازیها که عکسهاش بود ، یعنی تو اون پستها خیلی کوچولوتر از عکسهای الانش به نظر میاد ؟ در هر صورت خیلیییییی ممنونم عزیزم
مامان محمدمهدی
27 فروردین 93 8:06
الان دقیقا اون عکسهایی که میگی رو یادم نیست ولی تصورم بیشتر در همین حد بود!
بیقرار
پاسخ
ای جانم سمیه جون اگه بدونی چه بلایی شده
مادر(رادین و راستین)
28 فروردین 93 0:39
خوشحالم که از لحظه لحظه ی نوروز لذت بردی ایام به کام خودت و خانواده ات
بیقرار
پاسخ
ممنونم عزیزم
فهیمه
28 فروردین 93 19:50
ای جونم فسقلی ماشالا بزرگ شده اون اولیه مثلا داره ادای چی رو در میاره پس کو بقیه عکسا
بیقرار
پاسخ
نمی دونم والله بیشتر شبیه هیولاست