مدل کُپ
به نام خدا
طبق آخرین کشفیات بنده و بابای خونه به این نتیجه رسیدیم که " راز شیطنت های عجیب و غریب و شوخی های من درآوردیش و دویدن های بی ترمز و خوردن با سر و گوش تو دیوار " پسرک، همه و همه به مدل موهاش در آخرین بار اصلاح موی سرش برمی گرده
من : بابا جان ، نکن
چرا رفتی کله بچه رو " مدل کپ " کوتاه کردی آخه !
هرچی هست به این مدل موهاش برمیگرده ، میدادی مثل دفعه های قبل همون مردونه کوتاه میکردن خوب!
همین دیشب در پی دویدن هاش چنان با گوش تو سه کنج دیوار خورد که گوشش کبود شد !
بهش میگم : مامان جان داری می دوی یه جایی ، مکانی برای ترمز گرفتنت هم بذار ! خوب فاصله رو هم تخمین نمیزنی آخه ؟ آخه این چه وعـــضیه !
بازم جای شکرش باقیه ما نذاشتیم بچه از این کارتون های لاکپشت های " اینجا " و اسپایدر من و بت من و غیره و ذالک ببینه وگرنه فکر کنم هر روز من باید سر شکسته جمع میکردم !
هرچند که باز هم در مقام " هواپیمای جنگی " یه وقتهایی هوس پرواز بر فراز پله ها به سرش می زنه
یک وقتهایی بیرون در حال پیاده روی می ایسته و میگه " بنزینم تموم شد برام بنزین بزن"
دستش رو هم می ذاره رو پهلوش و میگه : " باکش اینجاست " و حتماً باید قبلاً به صورت فرضی در باک رو هم باز کنم و بعد هم ببندم و بعد شاهد " گاز گرفتن و در رفتنش باشم "
یا اینکه تو حیاط وقتی دمپایی پوشیده توی قدمهاش و یا دویدن هاش یه لنگه دمپاییش می افته و یا اینکه " عمداً " می اندازه و میگه : " یکی از لاستیکام ترکید، لاستیک برام بیار "
شب موقع خواب هم، تو تاریکی 10 بار بلند میشه سرش رو می اندازه پائین هی نمیدونم واسه خودش چی میگه و میره تو پذیرایی سراغ مامان بزرگش و میاد ، حالا بماند که این وسط با همه تلاشش باز دست و پای ما رو هم مورد لطف قرار میده
من در حال احتضار با کتف و شونه ای که دچار گرفتگی مزمن شده ، بعـد باباش یه قنــد که چــه عرض کنم! یــه کله قنــــــــدی تو دلش آب میشه و میگه : " وای اینقدر دوست دارم شبا بچه ها هی بلند میشن میرن و میان به بهانه های الکی " و هی فرت و فرت میگیره بچه رو بوس میکنه و مدال افتخار بهم میدن!!
حالا به سلامتی اومده رضایت داده بخوابه قصه میخواد ، قصه سقف ، کمد دیواری ، کولر ، ماه
قصه کولر : یکی بود ، یکی نبود ، یه کولری بود که گلوش پر از گرد و خاک شده بود، وقتی روشنش میکردن اولش میگفت : اووهووو اوووهووووووو از بس گلوش پر از گرد و خاک بود ! ( آریا میخنده )
پسره به باباش میگه : بابا چیکار کنیم ؟ بابا میگه : کولرمون حموم نرفته باید حمومش بدیم تا تمیز بشه و سرفه نکنه
خلاصه بابا کولر رو برد و حموم داد وقتی آوردن گذاشتن سرجاش و روشنش کردن کولر گفت: اَچچچووووووووه یه عطسه ای کرد و گفت : ههه عطسه کردم ولی تمییییز شدم آخیشش (آریا میخنده)
قصه کمد دیواری : یکی بود ، یکی نبود ، یه کمد دیواری بود که شکمش پر از لباس شده بود ، دیگه جا نداشت ، صدا می زد " ای داد بی داد یکی به فریادم برسه ، دلم درد میکنه ، کمـــــک " پسره به مامانش گفت : مامان کمدمون شکم درد گرفته ! مامان گفت : اوووه آره از بس لباس نامرتب ریختیم توش اینطوری شده باید لباساش رو کم کنیم ، مرتب کنیم تا بزنیم تا خوب بشه ! ( آریا می خنده )
قصه ماه : یکی بود، یکی نبود ، یه پسری بود که ماه رو خیلی دوست داشت ، دلش میخواست که بتونه بره پیش ماه و توی بغلش بخوابه ، اما ماه که خیلی دور بود دستش که بهش نمی رسید ، غصه میخورد به مامانش گفت چیکار کنم : مامان گفت : عیبی نداره شب که خواستی بخوابی از خدا بخواه که خواب ماه رو ببینی ! میتونی وقتی خوابیدی خواب ببینی که پیش ماه هستی ! شب پسرک وقتی می خواست بخوابه گفت: خدا جونم ، خدای مهربونم میشه امشب وقتی خوابیدم خواب ماه رو ببینم ، خواب ببینم که رفتم پیش ماه و توی بغلش خوابیدم ؟ و بعد خوابید و خواب ماه رو دید ، اونقدر زیبا بود که باورش نمیشد پسرک تا صبح توی بغل ماه خوابید ! صبح که از خواب بیدار شد خیلییییی خوشحال و شاد بود فوری رفت پیش مامانش و گفت : مامان مامان من دیشب توی خواب پیش ماه رفتم و تا صبح پیشش بودم خیلیییی عالی بود ! ( آریا در رویا سیر میکنه و ساکته )
دیگه واقعا در حال احتضار بودم که با شیطنت گفت : قصه سقف ، قصه سقف رو بگوووو
منم با شیطنت و تند تند گفتم : یکی بود یکی نبود یه سقفی بود که میگفت اگر پسرک نخوابه من میوفتم روش !!!! ( یعنی دیگه آخرین مدل تهدید و خشانت از نوع قصه و آریا میخنده )
پینوشت : بیشتر عکس دار خواهد شد