آریاآریا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نوشته های من برای زندگی

این روزهای ما و پسرک

1393/3/9 21:19
نویسنده : بیقرار
2,148 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

حیف که فرصت و مجال همیشه مهیا نیست تا بتونم تمام و کمال به ثبت کودکی های پسرک بپردازم

ثبت حرفهای قشنگ و شیطنتهای بامزه اش و صد حیف که خیلیها رو فراموش می کنم ، این روزها سعی می کنم بیشتر از قبل از لحظات مادرانه پسرانه و یا پدرانه پسرانه فیلم بگیرم ، صدای خنده هاش ، نحوه حرف زدنهاش ، بازی هامون و با هم سپری کردن روزهای ناب کودکیش در کنار مامان و بابا رو ثبت کنم

دنیای شیرین و دوست داشتنی کودکی ای که همه هدف و تلاش من اینه که بتونم به کمک خدا شادترین و راضی ترین دوران رو براش در خاطرش ماندگار کنم

غوطه ور شدن در روزهای آینده پسرک ، نوجوانی و جوانیش مثل عادتی برام شده و البته یک جور آینده نگری مثبتی رو برام به همراه داشته ، خیلی از اوقات با کمک گرفتن از قوه خیالم اون روزها رو برای خودم مجسم میکنم و اینکه دوست دارم اون موقع آریا جانم به چه شکلی عمل کنه و همین خیالات و تصورها بهم نیرو می ده که همه خستگی ها رو کنار بزنم و همچنان برای اونها تلاش کنم

روزهای طفولیت آریا جانم فصل امتحان برای ماست ، امتحانی که نتیجه اون در همون نوجوانی و جوانی مشخص خواهد شد ،

پسرکم ما در تمام این سه سال و شش ماهی که نزد مایی تلاش کردیم مؤدبانه صحبت کنیم ، تلاش کردیم مهربان باشیم با تو و غیر تو ، تلاش کردیم متواضع باشیم با تو و غیر تو ، تلاش کردیم بخشنده باشیم ، با گذشت و صبور ، گشاده رو و خندان ، تلاش کردیم به جای تماشای تلویزیون با تو بازی کنیم و یا کتاب بخوانیم و یا به دید و بازدید برویم و یا مهمان بپذیریم ، تلاش کردیم که .....

که تو با گذشت باشی و صبور ، مهربان باشی و بخشنده ، مؤدب باشی و خاشع ، خوش اخلاق باشی و مردم دار، فکور باشی و با ایمان

و راه طولانیست

و باید ادامه داد

بدون زدن به جاده های خاکی

که مبادا تو در جوانی از مسیر راست به جاده های خاکی منحرف بشوی


این روزها لذت می برم از ادب در کلام و گفت و گوهای پسرک و روابط اجتماعیش

از " قبول باشه " هایی که بعد از پایان نماز به نماز گزار میگه 

از " مبارک باشه " هایی که برای داشته های جدید ما و دیگران میگه

از " ببخشید " هایی که برای حتی خطاهای غیر عمدش می گه

از " مرسی و ممنونم " هایی که در ازای انجام کاری برای اون میگه

از " اجازه گرفتن هاش " برای رفتن به خونه همسایه ***

از بی نهایت " دوستت دارم " هایی که نثار همه میکنه حتی اونهایی که برای اولین بار دیده

از " بازی های قشنگ و پرجنب و جوشش "

از " پرش از ارتفاع های بی پایانش "

از " نماز خوندن های قشنگش "

از " آب خوردن ها و سلام بر حسین گفتن هاش "

از " شکر گزاری های بعد از غذا خوردنش "

از " سفره جمع کردن هاش"

از " ظرف شستن و جارو زدنهاش"

از " نظافت و پاکیزگیش "

از " سوره ها و شب به خیر های قبل از خوابش " 

از " صلوات های بلندش"

از " طبع شوخ و روحیه شادش "


به دنبال یاد آوری نسبت هامون با هم ازش پرسیدم : من چیه بابا هستم ؟ گفت : جان ِ بابا !

پرسیدم : بابا چیه منه ؟ گفت : عزیزته !

پرسیدم : تو چیه مامان و بابا هستی ؟ گفت : عشق مامان و بابا !

ازش پرسیدم : مامانی دوست داری بری مهد کودک با بچه ها بازی کنی ؟

گفت : نه ! من دوست دارم برام یه داداش بیاری و من با داداش خودم بازی کنم

گفتم : منم خیلی دوست دارم برات یه داداش بیارم ، دوست داری اسمش رو چی بذاری ؟

گفت : نِگالیسا !!!!

و من نمی دونم این " نِگالیسا" از کدوم فضا به ذهن مبارک پسرک متباتر گشته ، هر چه هست همچنان در خاطرش ماندگار مانده و سر سختانه تصمیم داره که داداشی داشته باشه به اسم " نِگالیسا "


مسافرت برای بزرگ شدن خیلی کمک کننده است هر باری که به مسافرت می رم احساس می کنم مجالی برای شناخت بهتر خودم بدست آوردم و از اونجایی که عیب و نقص های نهفته زیادی دارم این سفر رفتن برای رو شدن اونها خیلی بهم کمک می کنه ، نا امید نمیشم ، حاضرم صبر کنم و اون قدر به سفر برم تا بالاخره اون طوری بشم که باید در سفر باشم ، به نظرم هرگاه تونستم به همه اصول در سفر پایبند باشم ، می تونم امید داشته باشم که در سفر حقیقیم هم تا اندازه ای موفق باشم

در تمام طول سفر چه در ماشین و چه در تفریح گاه و استراحت گاه سعی کردیم که توجه آریا رو به اطرافش منعطف کنیم ، جاده ای رو که از وسط کوه شکافته شده عبور می کرد رو نشون می دادیم و توضیح می دادیم که این کوه رو با فلان ماشین ها شکافتن تا بتونن جاده رو ازش عبور بدن ، ماشین های کشاورزی ای که در زمینهای کشاورزی بود نشون می دادیم و همراه با اسمشون کارکردشون رو می گفتیم که این روزها بیشتر کمباین خیلی در این زمینها دیده می شد، از کنار گاو داری ها عبور کردیم و از اینکه از اونها به چه شکلی نگه داری می کنن تا به ما شیر بدن ، گله های گوسفند رو می دید که پشم هاشون قیچی شده بود و توضیح دادیم که فصل گرما و تابستون پشم هاشون رو می چینن تا گرمشون نشه و از پشم هاشون نخ درست می کنن برای لباس، حتی ابرهای توی آسمون رو نگاه می کردیم و ازش می پرسیدیم به نظرت شکل چیه؟ و در همه احوال سعی کردیم با دیدن طبیعت یاد خداوند رو در دلش زنده نگه داریم

گذشتن از تونل ها و دیدن مناظر و یا وسایل جالب ، سرگرمی اون در جاده بود و همچنین شوخی ها و گل یا پوچ بازی کردنامون


گاهی اوقات از این دل بیش از حد نازک خودم خسته میشم ، حتی گاهی مایه آبرو ریزی میشه ، خیلی بده که من اینقدر در مقابل گریه و ناراحتی بچه ها ضعیفم ، در طرفه العینی اشک توی چشمام حلقه می زنه و دماغم قرمز می شه ، اصلا از دیدن صحنه های بی توجهی بعضی از مادرها در رفتارشون نسبت به بچه و ندیدن و درک نکردن احساسات بچه خیلی دل شکسته میشم ، اصلاً ناجور که اگر مراعات نکنم میوفتم به هق هق زدن

از اینکه خیلی ها به راحتی می شینن و فیلم های سربه سر گذاشتن و شوخی های نا به جای پدر و مادری با بچه اش رو تو گوشیشون نگاه می کنن و می خندن ، ناراحت میشم ، اصلا انگار احساس ندارن و قلبی دیگه در وجودشون نیست و یه تیکه سنگه

من عقیده دارم که ما باید خیلی حواسمون به دل نازک و صاف بچه های دور و برمون باشه ، من یک بار خیلی شرمنده شدم ، اون یک باری که ماشین شارژی آریا رو روی سقف ماشین بستیم و رفتیم تا شهرستان خونه بابام، و وقتی به شهرستان رسیدیم و از پنجره نگاه های متعجب و هیجان انگیز بچه ها رو دیدم اصلاً یادم نبود که یه ماشین شارژی روی سقف ماشین ماست ، و همین ماشین می تونه مایه حسرت خیلی از بچه ها باشه و دلشون بخواد و اون لحظه از مامان و باباشون بخوان و مامان و باباشون شرمنده بشن

به بابای خونه گفتم : سری بعد خواهشاً یه چیزی روی این ماشین بکش ، خدا می دونه وقتی ما حواسمون نبوده تو این مسیر رفت و برگشت دل چند تا بچه رو آب کردیم

این ها رو فقط محرومیت کشیده ها می فهمن

ما پیرو پیامبری هستیم که توصیه فرمودن که هرگاه میوه و خوراکی به منزل می برید طوری ببرید که دیگران نبینن خصوصاً بچه ها ، شاید که دلشون بخواد و نتونن بگیرن

خیلی حواسمون به دل های بچه های دور و برمون باشه

دوستی توی پست قبلم در خصوص بعضی ها که بزرگ هستن پرسیده بود: این بعضی ها مثلا کی ؟

می خوام بگم اگر یه خورده ریز بینانه تر نگاه کنیم این آدمهای بزرگ از گمنام تا صاحب نام و شناخته شده زیاد هستن

یکیش دوستی که یکی دو سال پیش توی پارک دیدمش در حالیکه پسرش برای سوار ماشین شارژی یه پسری تو پارک شدن بی قراری می کرد و من با توجه به اینکه می دونستم مشکل مالی اصلا نداره گفتم : خوب چرا براش نمی خری؟ گفت : می ترسم بخرم پسرم سوار شه ، بچه های دیگه ببینن دلشون بخواد !!!

یعنی حاضر بود گریه های بچه خودش رو ببینه اما دل بچه دیگه ای رو نشکونه !

یکی دیگه از آدمهای بزرگ ، بابا بزرگی بود که نوه خوشکلش رو به پارک آورده بود با یک موتور بنزینی ! و موتور رو گذاشته بود و بلا استثنا هر بچه ای رو که دور و بر موتور می چرخید و نگاه میکرد با اصرار می کشید و سوارش می کرد و یکی دو  دور می داد، میگفت من الان می دونم تو دل این بچه ها چی می گذره؟ این یک آهن پاره بیشتر نیست ، من اگر اینها رو سوار نکنم خوابم نمی بره

و آریای ما رو هم سوار کرد و من خواستم حتماً یه عکس از این مرد بزرگ داشته باشم برای پسرم تا یاد بگیره

فقط یه مادر ِ پسر دار ِ عاشق ماشین می دونه که وقتی پسرش همچین صحنه ای می بینه چقدر ذوق زده میشه ، این یکی از جاذبه های جاده ای سفر این چند روزمون بود ( ماشین تو ماشین- بچه تو بغل مامان)

 

*** پینوشت 1 : ما یک نکته ای رو در مورد آریا همیشه خیلی رعایت می کنیم و اون هم اینه که هر چقدر همسایمون خوب باشه ، تنها و بدون یکی از ما به خونه کسی نمی فرستیم ، چون می دونیم که متأسفانه خیلی از پدر و مادر ها وقتی چندتا بچه باهم میوفتن برای بازی دیگه خیالشون راحته و تصور می کنن که اینها نیاز به مراقبت ندارن ، خصوصا وقتی که بالفرض بچه ما از اون بچه ها چند سالی کوچیکتره!

بچه های بزرگ تر شیطنت های بزرگتر هم دارن که ممکنه مناسب سن الان فرزند ما نباشه و یا مورد تائید و قبول ما نباشه از بازی های خشن و نامناسب تا اینکه ازش به دیدن فیلم و انیمیشن و بازی رایانه ای نامناسب دعوت کنن ( مثلاً بازی های پر از خشونت با کاراکترهای خونین و وحشتناک ) و کنجکاویهاشون نسبت به بدن همدیگه و ...

لذا ما تا حالا اجازه ندادیم آریا بدون خودمون مدت طولانی خونه همسایه و یا دوست و آشنا بمونه اگر هم بوده در حد 15 دقیقه شده و بیشترش رو حتما یکی از ما حضور داشتیم

به پیشنهاد بابای خونه ، قرار بر این شده که حتماً یک سری بازی های گروهی رو انتخاب کنیم و با برنامه ریزی هر باری که پسرای همسایه به منزل ما میان و یا ما به منزل بستگان میریم ، بچه ها رو جمع کنیم و ترتیب بازی های گروهی رو بدیم که انشاءاله بعد از انجام هر بازی اونها رو اینجا برای استفاده دوستان و پیاده کردن برای فرزند خودشون در تعامل با بچه های دوست و آشنا و بستگان می ذارم

 

پیونوشت 2: دیروز تولد امام حسین عزیزم بود ، برام مقدور نشد برنامه خاصی برای این روز بریزم اما .... اندازه وسعم و همه عشقمون بهش سه بار بلند باهم گفتیم : امام حسین هر جا که هستی ، تولدت مبارک ، امام حسین هر جا که هستی تولدت مبارک ، امام حسین هر جا که هستی .....


در ماه شعبان هر روز هفتاد مرتبه بگويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ» و70 بار بگويد: « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ ‏الّذِى‏ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ‏ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‏ و أتُوبُ‏ إِلَيْه» ‏

 در ماه شعبان هفتاد بار بگويد:« أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ‏ ‏الّذِى‏ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الرَّحمنُ الرَّحِيمُ الحَىُّ و القيُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَيه» (استغفار در اين ماه هزار برابر ماههاي ديگر است).

در تمام اين ماه هزار مرتبه بگويد: «لا إِلهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ وَ لا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ‏ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون»

 در این ماه زیاد صلوات بفرستید

پسندها (1)

نظرات (21)

سيران
11 خرداد 93 10:37
سلام مريم جون خدا پسر خوشگلت رو حفظ کنه. این جمعه ما هم پارکی رفتیم و پیشنهاد دادم که ماشین ساینا رو هم ببریم. به کامران گفتم بچه بزرگ شد ولی یه دل سیر سوار این ماشین نشد. آخه فضای خونه اونقده کوچیکه که دخترکمون هی به در و دیوار می خوره. ولی به قول تو کاش نمی بردم. بچه ها دور ماشین جمع شده بودند . و من از اون روز عذاب وجدان دارم شدیددددددددددددددددد. یعنی به تمام معنا حالم بده . از کارم بدم اومده. هر چند که بچه ها رو سوار کردم ولی به چشم دیدم که بچه ها از پدر مادرشون از این ماشین می خواستن. خدایی اون لحظه که خواستم ماشین رو ببرم به اینجاش فکر نکره بودم. در مورد دادش آریا هم زودتر خواهر منننننننننننننن
بیقرار
پاسخ
عزیزم سیران خوبم ممنونم که سر زدی آره ما هم درد سر این ماشین شارژی رو داشتیم تا اینکه اومدیم تو این خونه جدیده که حیاط داره اما ما خودمون اگر بخوایم آریا رو ببریم با ماشینش بیرون ، یه پارکی هست اینجا مخصوص دوچرخه سوارها و همین ماشین شارژی هاست و یه قسمت هم داره که ماشین شارژی و دوچرخه کرایه می دن و آریا فقط تو اون محوطه می چرخه و بچه هایی که اون قسمت هستن هم معمولا یا سوار دوچرخه ان یا اون قسمت ماشین اجاره می کنن و سوار می شن اما اون سری که خواستیم ماشینش رو ببریم شهرستان تو حیاط بابام اینا بازی کنه حواسمون نبود که اونجوری نذاریمش رو ماشین در مورد داداشی آریا ، سیران جون من از خدامه کاش همین الان می تونستم دنبال راه حل برای برطرف کردن موانع هستم و حتما براش راهی پیدا می کنم چون برای این مسئله کاملاً مصمم هستم و دوست دارم هر چه زودتر باشه
نرگس مامان طاها و تارا
11 خرداد 93 13:17
ممنون كه توضيح دادي بعضي ها يعني كي...واقعا سخته شبيه بعضي ها بودن. راستش حسوديم شد،به اين پسر مودب و سر به راه. مريم فكر كنم من و تو اگه چند ساعتي با هم باشيم حتما دعوامون ميشه،چون به نظر تو خيلي سوسول تشريف داريجون من اراحت نشيو،همين واژه اومد تو ذهنم...خوب هسي ديگه خيلي حساسي،شايد به همين خاطرم پسرت اينقدر رفتارهاي ايده آل داره...فكر كنم از نظر تو ما خيلي بي خيال و ...اينا هستيم ديگه. در ضمن سفر كجا به سلامتي؟؟؟ نيومدي اصفهان؟؟ يعني اومدي به ما نگفتي؟ يعني نيومدي؟؟ اومدي؟؟؟ خوب بگو ديگه...
بیقرار
پاسخ
سلام نرگسی جونم خوبی ؟ رفته بودیم شهرکرد و چون مامان و بابام هم با یه ماشین دیگه همراهمون بودن ما تابع نظر اونها بودیم و دلم می خواست اصفهان شما و یکی دیگه از دوستام رو ببینم اما ما فقط از اصفهان رد شدیم و توقف نداشتیم حتی گوشیم رو برداشتم که برات اس بزنم اما گفتم وقتی نمی تونم برم ببینمت ذهنت رو درگیر نکنم ولی انشاء اله خدا کمک کنه بتونم دوباره بیام حتما میام می بینمت سوسول ؟ نه کلمه بدی نیست خیلی هم بامزه است اما من در مورد دوستانم بدون شناخت کافی ، فکری نمی کنم و هیچ وقت این جسارت رو به خرج نمی دم که شما بی خیال هستید و ... ضمن اینکه منظورت رو هم نفهمیدم از بی خیال چی بود ؟ ولی من سعی می کنم به رفتارهای خودم نگاه کنم تا دیگران و بیشتر خودم رو تجزیه و تحلیل می کنم
فهیمه
11 خرداد 93 15:48
دیدییی گفتم محشری خدایی خیلی با احساسی و اون پسری هم خیلی مودب آفریننن
بیقرار
پاسخ
شما لطف داری ولی نه بابا از این خبرا نیست آدم محشر ندیدی آفرین به شما دوست خوبم
محبوبه
12 خرداد 93 10:27
1000 ماشالله خدا حفظ کنه این پسرک مودب و دوست داشتنی و شیرین رو شما هم لطفا خیلی زود نگاهی جون رو دعوت کن که پسرمون بی همبازی نمونه عزیز. ماشالله
بیقرار
پاسخ
عزیزم خیلی ممنونم ازت که سر می زنی همچنین رهای خوشکل شما رو دعا کن برامون
محبوبه
12 خرداد 93 10:46
خیلی هم عالی. انشالله درست کنید و نوش جون آریا جان باشه اتفاقا خوبی این مدل ژله اینه که بخاطر ارتفاع کم خیلی زود یعنی دقیقا همون 45 دیده می بنده و بچه زود نتیجه کارش می بینه
بیقرار
پاسخ
آره حتما امتحانش می کنم مرسیییییی
شهره مامان مینو
12 خرداد 93 16:27
عجب پست خوبی بود مریم جون. خوشحالم که زندگی داره روز دور خوب و شاد براتون میگذره که البته مهم فقط و فقط همینه. اریای عزیزم خیلی خوشبخته که توی این چنین خانواده ای بدنیا اومده. کسانی که اینقدر برای وجود خودشون و فرزندشون ارزش قائلند. امیدوارم که سفرحسابی خوش گذشته باشه و چقدر عکس هاخوب بودن. قربون اسم انتخاب کردنش برم من... راستی درباره اون لینک اون بازی رو خودم دارم هردوش رو .
بیقرار
پاسخ
سلام ممنونم که سر زدی زندگی همواره همراه با فراز و نشیبه اینکه گاهی اوقات بیشتر فرازش رو می گیم به معنی نبودن نشیب ها نیست ، چه بسا الان نشیب ها بیشتر از فراز ها هم باشن اما خوب باید زندگی کرد و سعی کرد خوب زندگی کرد برای بازی ها پس مزاحمت میشم
مامان پانیذ
13 خرداد 93 10:43
سلام مریم جون خوبی؟چقدر قشنگ بود این پست حرفهای آریا جون خوشگل ومودب واحساسات شما منم قبلا مثل شما دلنازک بودم وسریع به گریه می افتادم دلنازکی رودوست دارم ولی گریه جلوی بقیه رونه خیلی سعی کردم تا اینکارمو کمترکردم وهمینطور امام حسین هرجاکه هستی تولدت مبارک خیلی به دلم نشست .امیدوارم همیشه خوشحال وشاد باشی تو زندگی.چندروزی خونه نبودم وبه نت دسترسی نداشتم ازت بیخبر بودم.هروقت خواستی بیای اصفهان ماروبیخبر نذار.خدانگهدارتون
بیقرار
پاسخ
سلام سیمااا جونم خوبی؟ منم خیلی به فکرت بودم واقعا باورت میشه اصلا حواسم نبود شماره ات رو دارم و هی میگفتم چطوری سراغش رو بگیرم اتفاقاً قبلا می خواستم بپرسم کجا زندگی می کنی ولی یادم میرفت ، پس اصفهانی ؟ وای دوستای اصفهانیم دارن زیاد میشن دلم میخواد ببینمت خصوصا اون پانیذ خوشکلم رو دعا کن خدا کمک کنه بتونم دوباره بیام اصفهان ، یه اصفهان درست و حسابی تا حالا نیومدم در مورد دل نازک بودن ، که خواهر دیگه فقط سعی میکنم در حد اشک تو چشم حفظش کنم ولی صورتم تابلو میشه ممنونم که سرزدی خواهر خوبم
مادر(رادین و راستین)
16 خرداد 93 2:13
سلام مریم جون ........ بابا پسرت خیلی کارش درسته ...... هزار افرین به بابا و مامان فهمیده اش
بیقرار
پاسخ
ممنونم بهشاد گلم
مامان بردیا
16 خرداد 93 15:11
نوشته هات رو که میخونم حس میکنم من مامان خوبی برای بردیا نبودم افرین به شما والدین خوب ونمونه مطمینم اریا جان از داشتن شما بخود میباله در ضمن هنوزم از دستت ناراحتم باید خبرم میدادی داری میایروزهای خوب وروشنی براتون ارزومندم
بیقرار
پاسخ
دیگه این حرف رو نزن من معتقدم هر کسی در اون شرایطی از زندگی که هست ، بهترین مادر برای فرزند خودشه شرایط زندگی ها با هم متفاوته و لذا ما نباید بر اساس امکانات و شرایط زندگی دیگری خودمون رو مورد ارزیابی قرار بدیم عزیز دلم مهم اینه که هر کسی در شرایط خودش بهترین باشه و تو قطعا همین طور هستی کما اینکه من الان در شرایط خودم هنوز بهترین نیستم انشاء اله اگر خدا عمری بده حتما خدمتت می رسم و منتظر شما در بوشهر هم هستم
مامان پریناز
17 خرداد 93 18:50
آفرین به این مرد کوچولو که آینه رفتارهای درست مامان و باباشه .انشالله یه جوان سالم و برومند میشه مایه افتخار مامان و باباش مریم جالبه که من هیچوقت وسوسه هم نشدم ماشین شارژی بخرم.پریناز خواست ولی قانعش کردم.واقعا تصور اینکه چشم بچه ای بهش باشه ازارم میداد.آفرین به اون بابابزرگ مهربون راستی کجا بودین سفر؟انشالله همیشه به گردش و خوشی
بیقرار
پاسخ
بله بچه ها خوشبختانه یا متأسفانه آینه رفتار ما هستند ماشین آریا وقتی یک ساله بود به دلیل علاقه شدیدش به ماشین گرفته شد ولی خوب آدم نخره راحت تره قاعدتاً. شهرکرد بودیم
مامان آوینا
18 خرداد 93 8:29
سلام خوبی مریم جون پستت جالب بود خوشحالم که همه چیز بر وفق مراد هست من هم دغدغه های مثل تو دارم
بیقرار
پاسخ
سلام ممنونم که بهم سر زدی همه چیز که بر وفق مراد نیست نمی دونم شاید طوری نوشتم که دوستان این تصور براشون پیدا شده، چون قاعدتاً تا وقتی آدمیزاد توی این دنیاست هیچ وقت همه چیز بر وفق مراد نیست ، نبوده و نخواهد بود و این خاصیت دنیاست اما باید بهره برد هر جوری که هست دغدغه ها اگرچه همراه با سختی هستند اما شیرین و دوست داشتنی اند
مامان محمدمهدی
20 خرداد 93 16:44
سلام خانوم از صمیم قلب آرزو میکنم آریاجانفرزند صالح و شایسته ای برای شما باشه و مایه فخر و مباهات پدرو مادرش در دو دنیا.انشاءالله
بیقرار
پاسخ
این بهترین دعایی بود که یک دوست می تونست برام بکنه ازت واقعا ممنونم امیدوارم برای ما هم همین طور باشه قدم نو رسیده مبارک خیلی ازت ممنونم که تو این شرایطت هم به یادم بودی
مامان روشا
22 خرداد 93 1:59
سلام دوست بهتر تر از جان خوبی خواهر؟ من که حسابی درگیر درسم اما مثل اینکه تایستون تعطیلم و خوشحال کلی برنامه دارم.... راستی دارم سخنرانی ها رو گوش می کنم خیلی خیلی موضوع برام جالب شده از خدا می خوام خودش قوه تشخیص حق از باطل بهمون عطا کنه.. تو چه خبرها؟ چیکارها می کنی؟
بیقرار
پاسخ
سلام ممنونم که سر زدی آره ما هم خوبیم ما رو دعا بفرمائید
وفا
22 خرداد 93 10:18
اخه چرا نمی ذارین اریا و نگالیسا بهم برسن هان ؟؟ ببین چطوری این دوتا برادرو از هم جدا کردی !! خدایا اریا رو به نگالیساش برسون مام چند وقت پیش رفته بودیم ساحل با اسکوتر پارسا یه دختر بچه ای ازین موتور شارژی ها داشت .. پارسا خیلی بهش نگاه می کردو بعدش به من گفت مامان کاش منم ازونا دااشتم .. حالا منو باباش دنبالشیم که براش بگیریم البته دست دوم چون شاید سه چهار ماه د یگه بیشتر به دردش نخوره اما همش با خودم می گم اون همه بچه ای که اونجا بودن و حتی به اسکوتر پارسا با حسرت نگاه م یکردن چی همه اونا براشون می خرن منم آپم تشریف بیارید
بیقرار
پاسخ
ممنونم که قدم رنجه فرمودین این جور حسرت های بچه ها همیشه وجود داشتن - وجود دارن و خواهد بود- این قانون دنیاست و ما واقعا کاریش نمی تونیم بکنیم و بچه ها هم بر اساس داشته و نداشته هاشون رشد می کنن و شخصیت می گیرن و در مسیری که خداوند براشون تعیین فرموده حرکت می کنن در مورد نگالیسا که تصمیم جدی داریم اگر خدا بخواد و جزو برنامه تصویب شده مون هست البته اینکه خیلی فشارهای مادی و غیر مادی داریم و سر راهمون هست و خواهد بود شکی نیست ، روزهای سختی در پیشه از خدا جرعه ای توکل می خوام که خیلی در من کمرنگه
مامان پانیذ
25 خرداد 93 14:51
سلام مریم جون خوبی؟کجایی ؟خبری ازت نیست دوستم...
بیقرار
پاسخ
سلام خوبین ؟ راستش وقت و فراغت پست گذاشتن پیدا نمیکنم وگرنه حرف زیاده وعده من 4 تیرماه !
مامان روشا
26 خرداد 93 23:02
من نیستم یا تو؟؟؟؟؟؟ چرا آپ نمی کنی خوب من ان شاالله از اول ماه رمضون تعطیلم خیلی خیلی از لطفت برای یادآوری سن روشا ممنون
بیقرار
پاسخ
سلام خوبی؟ اینطور که معلومه من نیستم می دونی وقتی می خوام آپ کنم باید تمرکز داشته باشم که بنویسم درباره مطالبی که تو ذهنم هست و این فرصت نوشتن همراه با تمرکز معمولا دیر به دیر حاصل میشه یعنی یا تمرکز هست وقت نوشتن نیست وقت نوشتن هست ولی تمرکز نیست
مرجان
1 تیر 93 18:09
سلام اول از همه انشالله همیشه به سفر بعد هم اینکه خب وقتی اریا میگه خواهر برادر میخواد نشون میده که دیکه وقتشه.... اما در مورد خونه همسایه ها و بتزی با همسالان مراقبت خوب و لازمه ولی یه جوری باشه که بچه خیلی فکر نکنه پدر مادر همه جوره دارن میپان و مراقبن هم خوب نیست...کلا من طرفدار مراقبت نامحسوسم....هر چند ما اصلا همسایه قابل رفت و امدی نداریم متاسفانه. انشالله هر جا هستی موفق باشی
بیقرار
پاسخ
سلام ممنونم که سر زدی خوشحالمان نمودی فکر کردم به فراموش شدگان پیوستم درباره مراقبت که البته همین طوره ، مراقبت خاصی نیست فقط فعلا تا کوچولو هست اجازه نمی دیم تنهایی بره خونه کسی و فقط یکیمون حضور داریم در مورد خواهر و یا برادر بله از نظر سن آریا دیگه الان واقعا وقتشه اما الا یا ایها ساقی ..... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها حافظا !! چه بگویم خواهر هعی !
مرجان
1 تیر 93 18:10
واقعا کامنتهای من ثبت نمیشه تاحالا چن تا گذاشتم
بیقرار
پاسخ
حکماً از کم سعادتی بنده می باشد ولی شما سعیتان رو بنمائید خواهشاً
مامان پانیذ
2 تیر 93 16:20
سلام مریم جون کجایی؟دلم برات تنگ شده
بیقرار
پاسخ
فدات بشم من بسی بیشتر دلم برات تنگ شده عزیزم انشاء اله فردا اگر خدا بخواد آپ می کنم
مامان پانیذ
4 تیر 93 11:46
سلام مریم جون امروزم غایبی ها
بیقرار
پاسخ
سلام خوبی؟ انشاء اله امشب چون باید عکس مربوط به امروز رو بذارم
مسافر
10 تیر 93 15:39
برای تربیت اریا جون خیلی زحمت کشیدین امیدوارم باقیات صالحات براتون باشه خدا رو شکر برای دخاطر دوستی که خیلی نکته های ریز و درشت رو تو تربیت بچه اش لحاظ می کنه در پناه خدا
بیقرار
پاسخ
ما اندازه عقل کم و ناقصمون انجام وظیفه می کنیم و باقی امیدمون به خداست امیدمون به محبت امام حسینه - مگر ایشون دست فرزندان ما رو بگیرن و مدال افتخار محب الحسین رو به گردنشون بندازن هر چی هست و هر چی نیست از خداست داشتن دوستانی مثل شما هم برای بنده خیلی با ارزشه خداوند شما رو برای فرزندان گلتون حفظ کنه و اونها رو مایه روشنی چشم شما قرار بده خیلی ازت ممنونم خواهر گلم