این روزهای ما و پسرک
به نام خدا
حیف که فرصت و مجال همیشه مهیا نیست تا بتونم تمام و کمال به ثبت کودکی های پسرک بپردازم
ثبت حرفهای قشنگ و شیطنتهای بامزه اش و صد حیف که خیلیها رو فراموش می کنم ، این روزها سعی می کنم بیشتر از قبل از لحظات مادرانه پسرانه و یا پدرانه پسرانه فیلم بگیرم ، صدای خنده هاش ، نحوه حرف زدنهاش ، بازی هامون و با هم سپری کردن روزهای ناب کودکیش در کنار مامان و بابا رو ثبت کنم
دنیای شیرین و دوست داشتنی کودکی ای که همه هدف و تلاش من اینه که بتونم به کمک خدا شادترین و راضی ترین دوران رو براش در خاطرش ماندگار کنم
غوطه ور شدن در روزهای آینده پسرک ، نوجوانی و جوانیش مثل عادتی برام شده و البته یک جور آینده نگری مثبتی رو برام به همراه داشته ، خیلی از اوقات با کمک گرفتن از قوه خیالم اون روزها رو برای خودم مجسم میکنم و اینکه دوست دارم اون موقع آریا جانم به چه شکلی عمل کنه و همین خیالات و تصورها بهم نیرو می ده که همه خستگی ها رو کنار بزنم و همچنان برای اونها تلاش کنم
روزهای طفولیت آریا جانم فصل امتحان برای ماست ، امتحانی که نتیجه اون در همون نوجوانی و جوانی مشخص خواهد شد ،
پسرکم ما در تمام این سه سال و شش ماهی که نزد مایی تلاش کردیم مؤدبانه صحبت کنیم ، تلاش کردیم مهربان باشیم با تو و غیر تو ، تلاش کردیم متواضع باشیم با تو و غیر تو ، تلاش کردیم بخشنده باشیم ، با گذشت و صبور ، گشاده رو و خندان ، تلاش کردیم به جای تماشای تلویزیون با تو بازی کنیم و یا کتاب بخوانیم و یا به دید و بازدید برویم و یا مهمان بپذیریم ، تلاش کردیم که .....
که تو با گذشت باشی و صبور ، مهربان باشی و بخشنده ، مؤدب باشی و خاشع ، خوش اخلاق باشی و مردم دار، فکور باشی و با ایمان
و راه طولانیست
و باید ادامه داد
بدون زدن به جاده های خاکی
که مبادا تو در جوانی از مسیر راست به جاده های خاکی منحرف بشوی
این روزها لذت می برم از ادب در کلام و گفت و گوهای پسرک و روابط اجتماعیش
از " قبول باشه " هایی که بعد از پایان نماز به نماز گزار میگه
از " مبارک باشه " هایی که برای داشته های جدید ما و دیگران میگه
از " ببخشید " هایی که برای حتی خطاهای غیر عمدش می گه
از " مرسی و ممنونم " هایی که در ازای انجام کاری برای اون میگه
از " اجازه گرفتن هاش " برای رفتن به خونه همسایه ***
از بی نهایت " دوستت دارم " هایی که نثار همه میکنه حتی اونهایی که برای اولین بار دیده
از " بازی های قشنگ و پرجنب و جوشش "
از " پرش از ارتفاع های بی پایانش "
از " نماز خوندن های قشنگش "
از " آب خوردن ها و سلام بر حسین گفتن هاش "
از " شکر گزاری های بعد از غذا خوردنش "
از " سفره جمع کردن هاش"
از " ظرف شستن و جارو زدنهاش"
از " نظافت و پاکیزگیش "
از " سوره ها و شب به خیر های قبل از خوابش "
از " صلوات های بلندش"
از " طبع شوخ و روحیه شادش "
به دنبال یاد آوری نسبت هامون با هم ازش پرسیدم : من چیه بابا هستم ؟ گفت : جان ِ بابا !
پرسیدم : بابا چیه منه ؟ گفت : عزیزته !
پرسیدم : تو چیه مامان و بابا هستی ؟ گفت : عشق مامان و بابا !
ازش پرسیدم : مامانی دوست داری بری مهد کودک با بچه ها بازی کنی ؟
گفت : نه ! من دوست دارم برام یه داداش بیاری و من با داداش خودم بازی کنم
گفتم : منم خیلی دوست دارم برات یه داداش بیارم ، دوست داری اسمش رو چی بذاری ؟
گفت : نِگالیسا !!!!
و من نمی دونم این " نِگالیسا" از کدوم فضا به ذهن مبارک پسرک متباتر گشته ، هر چه هست همچنان در خاطرش ماندگار مانده و سر سختانه تصمیم داره که داداشی داشته باشه به اسم " نِگالیسا "
مسافرت برای بزرگ شدن خیلی کمک کننده است هر باری که به مسافرت می رم احساس می کنم مجالی برای شناخت بهتر خودم بدست آوردم و از اونجایی که عیب و نقص های نهفته زیادی دارم این سفر رفتن برای رو شدن اونها خیلی بهم کمک می کنه ، نا امید نمیشم ، حاضرم صبر کنم و اون قدر به سفر برم تا بالاخره اون طوری بشم که باید در سفر باشم ، به نظرم هرگاه تونستم به همه اصول در سفر پایبند باشم ، می تونم امید داشته باشم که در سفر حقیقیم هم تا اندازه ای موفق باشم
در تمام طول سفر چه در ماشین و چه در تفریح گاه و استراحت گاه سعی کردیم که توجه آریا رو به اطرافش منعطف کنیم ، جاده ای رو که از وسط کوه شکافته شده عبور می کرد رو نشون می دادیم و توضیح می دادیم که این کوه رو با فلان ماشین ها شکافتن تا بتونن جاده رو ازش عبور بدن ، ماشین های کشاورزی ای که در زمینهای کشاورزی بود نشون می دادیم و همراه با اسمشون کارکردشون رو می گفتیم که این روزها بیشتر کمباین خیلی در این زمینها دیده می شد، از کنار گاو داری ها عبور کردیم و از اینکه از اونها به چه شکلی نگه داری می کنن تا به ما شیر بدن ، گله های گوسفند رو می دید که پشم هاشون قیچی شده بود و توضیح دادیم که فصل گرما و تابستون پشم هاشون رو می چینن تا گرمشون نشه و از پشم هاشون نخ درست می کنن برای لباس، حتی ابرهای توی آسمون رو نگاه می کردیم و ازش می پرسیدیم به نظرت شکل چیه؟ و در همه احوال سعی کردیم با دیدن طبیعت یاد خداوند رو در دلش زنده نگه داریم
گذشتن از تونل ها و دیدن مناظر و یا وسایل جالب ، سرگرمی اون در جاده بود و همچنین شوخی ها و گل یا پوچ بازی کردنامون
گاهی اوقات از این دل بیش از حد نازک خودم خسته میشم ، حتی گاهی مایه آبرو ریزی میشه ، خیلی بده که من اینقدر در مقابل گریه و ناراحتی بچه ها ضعیفم ، در طرفه العینی اشک توی چشمام حلقه می زنه و دماغم قرمز می شه ، اصلا از دیدن صحنه های بی توجهی بعضی از مادرها در رفتارشون نسبت به بچه و ندیدن و درک نکردن احساسات بچه خیلی دل شکسته میشم ، اصلاً ناجور که اگر مراعات نکنم میوفتم به هق هق زدن
از اینکه خیلی ها به راحتی می شینن و فیلم های سربه سر گذاشتن و شوخی های نا به جای پدر و مادری با بچه اش رو تو گوشیشون نگاه می کنن و می خندن ، ناراحت میشم ، اصلا انگار احساس ندارن و قلبی دیگه در وجودشون نیست و یه تیکه سنگه
من عقیده دارم که ما باید خیلی حواسمون به دل نازک و صاف بچه های دور و برمون باشه ، من یک بار خیلی شرمنده شدم ، اون یک باری که ماشین شارژی آریا رو روی سقف ماشین بستیم و رفتیم تا شهرستان خونه بابام، و وقتی به شهرستان رسیدیم و از پنجره نگاه های متعجب و هیجان انگیز بچه ها رو دیدم اصلاً یادم نبود که یه ماشین شارژی روی سقف ماشین ماست ، و همین ماشین می تونه مایه حسرت خیلی از بچه ها باشه و دلشون بخواد و اون لحظه از مامان و باباشون بخوان و مامان و باباشون شرمنده بشن
به بابای خونه گفتم : سری بعد خواهشاً یه چیزی روی این ماشین بکش ، خدا می دونه وقتی ما حواسمون نبوده تو این مسیر رفت و برگشت دل چند تا بچه رو آب کردیم
این ها رو فقط محرومیت کشیده ها می فهمن
ما پیرو پیامبری هستیم که توصیه فرمودن که هرگاه میوه و خوراکی به منزل می برید طوری ببرید که دیگران نبینن خصوصاً بچه ها ، شاید که دلشون بخواد و نتونن بگیرن
خیلی حواسمون به دل های بچه های دور و برمون باشه
دوستی توی پست قبلم در خصوص بعضی ها که بزرگ هستن پرسیده بود: این بعضی ها مثلا کی ؟
می خوام بگم اگر یه خورده ریز بینانه تر نگاه کنیم این آدمهای بزرگ از گمنام تا صاحب نام و شناخته شده زیاد هستن
یکیش دوستی که یکی دو سال پیش توی پارک دیدمش در حالیکه پسرش برای سوار ماشین شارژی یه پسری تو پارک شدن بی قراری می کرد و من با توجه به اینکه می دونستم مشکل مالی اصلا نداره گفتم : خوب چرا براش نمی خری؟ گفت : می ترسم بخرم پسرم سوار شه ، بچه های دیگه ببینن دلشون بخواد !!!
یعنی حاضر بود گریه های بچه خودش رو ببینه اما دل بچه دیگه ای رو نشکونه !
یکی دیگه از آدمهای بزرگ ، بابا بزرگی بود که نوه خوشکلش رو به پارک آورده بود با یک موتور بنزینی ! و موتور رو گذاشته بود و بلا استثنا هر بچه ای رو که دور و بر موتور می چرخید و نگاه میکرد با اصرار می کشید و سوارش می کرد و یکی دو دور می داد، میگفت من الان می دونم تو دل این بچه ها چی می گذره؟ این یک آهن پاره بیشتر نیست ، من اگر اینها رو سوار نکنم خوابم نمی بره
و آریای ما رو هم سوار کرد و من خواستم حتماً یه عکس از این مرد بزرگ داشته باشم برای پسرم تا یاد بگیره
فقط یه مادر ِ پسر دار ِ عاشق ماشین می دونه که وقتی پسرش همچین صحنه ای می بینه چقدر ذوق زده میشه ، این یکی از جاذبه های جاده ای سفر این چند روزمون بود ( ماشین تو ماشین- بچه تو بغل مامان)
*** پینوشت 1 : ما یک نکته ای رو در مورد آریا همیشه خیلی رعایت می کنیم و اون هم اینه که هر چقدر همسایمون خوب باشه ، تنها و بدون یکی از ما به خونه کسی نمی فرستیم ، چون می دونیم که متأسفانه خیلی از پدر و مادر ها وقتی چندتا بچه باهم میوفتن برای بازی دیگه خیالشون راحته و تصور می کنن که اینها نیاز به مراقبت ندارن ، خصوصا وقتی که بالفرض بچه ما از اون بچه ها چند سالی کوچیکتره!
بچه های بزرگ تر شیطنت های بزرگتر هم دارن که ممکنه مناسب سن الان فرزند ما نباشه و یا مورد تائید و قبول ما نباشه از بازی های خشن و نامناسب تا اینکه ازش به دیدن فیلم و انیمیشن و بازی رایانه ای نامناسب دعوت کنن ( مثلاً بازی های پر از خشونت با کاراکترهای خونین و وحشتناک ) و کنجکاویهاشون نسبت به بدن همدیگه و ...
لذا ما تا حالا اجازه ندادیم آریا بدون خودمون مدت طولانی خونه همسایه و یا دوست و آشنا بمونه اگر هم بوده در حد 15 دقیقه شده و بیشترش رو حتما یکی از ما حضور داشتیم
به پیشنهاد بابای خونه ، قرار بر این شده که حتماً یک سری بازی های گروهی رو انتخاب کنیم و با برنامه ریزی هر باری که پسرای همسایه به منزل ما میان و یا ما به منزل بستگان میریم ، بچه ها رو جمع کنیم و ترتیب بازی های گروهی رو بدیم که انشاءاله بعد از انجام هر بازی اونها رو اینجا برای استفاده دوستان و پیاده کردن برای فرزند خودشون در تعامل با بچه های دوست و آشنا و بستگان می ذارم
پیونوشت 2: دیروز تولد امام حسین عزیزم بود ، برام مقدور نشد برنامه خاصی برای این روز بریزم اما .... اندازه وسعم و همه عشقمون بهش سه بار بلند باهم گفتیم : امام حسین هر جا که هستی ، تولدت مبارک ، امام حسین هر جا که هستی تولدت مبارک ، امام حسین هر جا که هستی .....
در ماه شعبان هر روز هفتاد مرتبه بگويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ» و70 بار بگويد: « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الّذِى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ و أتُوبُ إِلَيْه»
در ماه شعبان هفتاد بار بگويد:« أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الّذِى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الرَّحمنُ الرَّحِيمُ الحَىُّ و القيُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَيه» (استغفار در اين ماه هزار برابر ماههاي ديگر است).
در تمام اين ماه هزار مرتبه بگويد: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون»
در این ماه زیاد صلوات بفرستید