بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی
به نام خدا
امام على عليهالسلام :
براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف شدن اندوه، بدست آوردن روزى و دانش و آداب زندگى، و همنشينى با بزرگواران.
بله !
بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
البته به شرطها و شروطها !
یعنی اینکه من می تونم شونصد تا سفر برم و در نهایت هنوز هم خام باشم!
اون کدام سفر رفتنی هست که میتونه خامی رو پخته کنه ؟!
سفری که توش آدم خواب نباشه ، هوشیار باشه ، خوب نگاه کنه ، خوب بشنوه، تحلیل کنه ، عبرت بگیره ، خودش رو تنبیه و تشویق کنه
گفته شده که اگر میخوای کسی رو خوب بشناسی باید باهاش به سفر بری ، چونکه معمولاً آدمها در شرایط معمول و روان زندگیشون بیشتر ژست هستن و نه خودِ واقعی ، ژستی که ممکنه حتی خود فرد هم متوجه اش نباشه و یا یک جورهایی خودش رو گول زده باشه که ، بله این خودِ واقعی منه !
اما مسئله اینه که اکثر آدمها کم طاقتند و این کم طاقتی هم ناشی از لوس شدن نفس هست یعنی اینقدر همیشه لی لی به لالای نفس گذاشته شده که تا تو موقعیت های ناخوشایندش قرار میگیره طغیان میکنه و در نتیجه چی میشه ! آهاااان اون خودِ اصلی رو، رو می کنه!
با این توصیف ، اگر آدم هوشیار باشه میتونه از سفر برای بهتر شناختن خودش بهره ببره ، بدونه ایرادهاش چیه ؟ کجاها نقطه ضعف داره که نیاز به تقویت شدن داره ، در مواقعی که باید خودخواهیش رو کنار بذاره و خداخواهی رو لحاظ کنه چند مرده هلاجّه ؟! خلاصه در این میدان نبرد برخورد با شرایط مختلف و آدمهای خیلی مختلف و حتی خاص ببینه چطوره ؟
و در نهایت خوش به حال اون کسی که افسارش در اختیار عقلش بمونه و به نفسش واگذار نکنه
سفری داشتم به تهران - اصفهان - شیراز
در این سفر همه جوره در مقابل دوست نداشتنی هام قرار گرفتم ، شاید بیشتر نکته سفرم این بود که بسیار زیاد در شرایط دوست نداشتنی ام قرار میگرفتم ، هرجایی برخورد و رفتار خاص خودش رو میطلبید
در این سفر بسیار آزموده شدم و راستش نتیجه آزمون ها برخودم هم پوشیده است !
دقیقاً به این دلیل :
عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا می داند و شما نمی دانید.
من اینطور تعبیر می کنم که ممکن است از نظر خودم جایی درست عمل کرده باشم درحالیکه اینطور نباشد و جایی نادرست عمل کرده باشم اما مورد قبول خداوند باشد
زیرا خدا می داند و من نمی دانم ، زیرا من مو می بینم و او پیچش مو !
تکلیف بر من عمل به اونچه در توان و فکر و فهمم هست ، بود اما تکلیف دیگرم در اتمام سفر است آن زمانی که بنشینم و چرتکه بندازم ، چند تا به میل نفسم بودم و چند تا به میل خدا ، در چند جا باید بیشتر می دونستم تا بهتر عمل کنم ولی کم می دونستم !
در این سفر حتی در تعارض دو امر خیر با هم قرار گرفتم
جاهایی واقعاً از خدا خواستم که از من در مقابل آزار دیگران حفاظت کن اما چرا یادم رفت اون درخواست مهمتره رو ازش داشته باشم ، من در این سفر حتی یک بار هم ازش نخواستم که خدایا از من در برابر خودم حفاظت کن!
از سفر که بر میگردی همه میپرسند : خوش گذشت ؟
از خودم میپرسم : خوش گذشت ؟ خوش نگذشت ؟
خوش گذشت ؟ به کی ؟
خوش نگذشت ؟ به کی ؟
میتونم بگم سفر بسیار خوبی برای اینکه بدونم چقدر آدم ِ عمل کردن هستم ، بود، امیدوارم کفه درست از نادرست بالاتر بوده باشه در هر صورت حتی اگر کفه درست هم غالب باشه اما شرمندگی اون کفه نادرست برام خیلی بیشتر از خوشحالی برای کفه درست هست
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما نومید نباید بود از روشنی بامی
آریا در سفر :
پسرکم در سفر خیلی عالی بود و بیشتر از همیشه دوست داشتنی
عاشق شیطنت های توی سفرش بودم ، اون دویدن های بی پرواش در هر توقفگاه و شوخی ها و خنده های پیاپی اش توی ماشین و همراهی قشنگی که با ما داشت
هر مکانی که توقف میکردیم سریع بساط دوستی با آدم بزرگترها رو دست و پا میکرد و از این بغل به اون بغل میرفت و بوسه بارون میشد و براشون شیرین زبانی میکرد
بعد از حدود بیش از 10 سال توفیق زیارت حضرت معصومه (س) رو پیدا کردم
وقتی وارد حرم حضرت معصومه شدیم با خودم به داخل حرم اومد، مهری انتخاب کرد و اصرار داشت که حتماً داخل حرم باشیم و نزدیک به ضریح ، به زور در بین ازدحام جمعیت گوشه ای روی فرش های کنار ضریح پیدا کردم ، زیباترین لحظات زمانی بود که خواست ابتدا اون نماز بخواند ، دستهاش رو چند بار به عقب و جلو به نشانه نیت و اقامه حرکت می داد و بعد مستقیم شروع خوندن سوره توحید میکرد و به سجده می رفت و دوباره می ایستاد و ..
من منتظر می موندم تا این آقای کوچکم نمازش رو به پایان برسونه و بعد از اون نماز رو به جا می آوردم
بهش گفتم : پسرم اینجا حرم آبجی امام رضاست بعدش هم میخوایم بریم حرم داداش ِ امام رضا
در شیراز به پابوش شاهچراغ حضرت احمد بن موسی رفتیم ، اونجا با پدرش وارد حرم شد و باز تکرار همان صحنه های قشنگ ، بسیار شوق و عجله داره که وقتی وارد میشه سریع به نماز به ایسته و بره دور و بر ضریح و دست بزنه و ببوسه ، با دعوت پدرش بلند بلند و پشت سر هم صلوات فرستاده
پسرکم در سفر بسیار سرزنده و شاداب بود جوری که اثرات شادابیش رو هنوز هر روز در خانه میبینیم
از خنده های بلندی که میکنه و از شیطنت های بی وقفه اش و انرژی ای که در بازی به خرج میده
در آخر میگم:
در این سفر مثل همیشه من مبهوت مردانگی " بابای خونه " ام
بهترین یاور من در همه سفرهایم ، ممنونم
بهترین هدیه نوروزی من این " کتاب " بود ، کتابی که میتونم بگم اون رو بلعیدم و نه اینکه خوندم! من تا به حال هیچ کتابی درباره جنگ و اسارت نخونده بودم تا اینکه مدتها قبل " سید ناصر حسینی " راوی این کتاب رو در برنامه ای در تلویزیون دیدم ، یک برنامه مستند بود که توسط راوی اصلی کتاب خونده میشد همون روز اسم این کتاب رو توی لیستم نوشتم تا در برنامه خرید قرارش بدم ، که همه چیز دست به دست هم داد و من در نوروز این کتاب رو هدیه گرفتم
در تمام لحظاتی که آریا رو در اتاقش همراهی میکردم در کمترین فراغتی که از بازی باهاش پیدا میکردم، چند سطر تا چند صفحه رو می خوندم ، در خلال آشپزی و سرخ شدن پیاز و غل خوردن آب برنج روی اوپن آشپزخانه مطالعه می کردم ، حتی در روزهای تعطیل بعد از نماز صبح تو اون گیر و دار بی خوابی از شب قبل ترجیح میدادم چند صفحه بخونم ، حتی اگر فرصتی اندازه خوندن چند سطر پیدا میکردم به سراغش می رفتم
در تمام لحظاتی که کتاب رو می خوندم احساس میکردم دارم لذت بخش ترین غذای دنیا رو با ولع میخورم در حالیکه گاهاً پر از لحظات تلخ با شکنجه ها و صحنه های تکان دهنده است
گاهی در خلال خوندن دلم میخواست با " سید ناصر " حرف بزنم بهش بگم : آفرین ای ول خوشم اومد از حاضر جوابیت ، یا گاهی دوست داشتم بپرسم : چرا فلان حرف رو نزدی
دنبال راهی برای برقراری تماس با " سید ناصر " بودم تا حرف های دلم برگرفته از کتاب رو بهش بزنم و از اونجایی که غالباً جوینده یابنده است آدرس وبلاگش رو پیدا کردم
خوندن این کتاب لذت تعطیلات نوروزم رو تکمیل کرد
این هم شیطونیهاش مثلا میخواد ادای حیوونا رو در بیاره
مثلا داره زوزه می کشه مثل گرگ